بازیگر فیلم «زیر درختان زیتون» درگذشت
سفر به خانه دوست
حسین رضایی، بازیگر نقش اول فیلم «زیر درختان زیتون» به کارگردانی عباس کیارستمی در سال ۱۳۷۲ درگذشت. او که نامش به این فیلم گره خورده، در سینمای ایران به جایگاهی که باید و البته حقش بود نرسید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/12/02 ساعت 10:45
حسین رضایی کشکجانی متولد ۱۳۴۸ در رودبار اولین بار در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» (۱۳۷۱) ساخته دیگری از زنده یاد کیارستمی جلوی دوربین رفت و نقش کوتاهی را ایفا کرد.او در اواخر عمر از بیماری ریوی رنج می برد که به دلیل کار در یک کارخانه مواد شیمیایی سرطانزا گرفتار آن شده بود.
بازخوانی بخش هایی از یک گفت و گو
سال پیش گفت و گویی با حسین رضایی منتشر شد که حاوی نکات جالبی است.
* خودت را معرفی کن.
ـ حسین رضایی کشکجانی هستم متولد ۱۳۴۸ در رودبار، بازیگر نقش اول فیلم زیر درختان زیتون به کارگردانی آقای عباس کیارستمی.
*به نظرم اولین بازی شما، در فیلم زندگی و دیگر هیچ (۱۳۷۱) کیارستمی بود.
ـ بله. تقریباً پنج دقیقه بازی کردم.
* در آنجا، شما از پلهها پایین میآیی و میگویی که من یک روز بعد از زلزله ازدواج کردهام. میخواهم ببینم آیا این سکانس، زندگی واقعی خودت بود؟
ـ نه! اینها هیچکدام واقعی نبود.
* پس شما انتخاب شدی تا این حرفها را بزنی؟
ـ بله، بازی کردم.
* آن همسرتان در فیلم هم واقعی نبود؟
ـ نه! ایشان دختر دایی من است به نام فرخنده فیضی که نقش همسرم را بازی کرد.
* چطور شد که نقش اول فیلم زیر درختان زیتون بازی کردی؟
ـ بعد از تجربه زندگی و دیگر هیچ، آقای کیارستمی مرا برای این فیلم انتخاب کرد.
* در فیلم زیتون، آدم باجرأتی نیستی. خیلی سخت میتوانی خواستگاری کنی.
ـ چون رسم و رسومات ما اینطوری است.
* واقعاً رسوم روستاییها اینطوری است؟!
ـ نه. منظورم شرم و حیای ما روستاییها بود. ولی حق با شما است. در نزد ما، خود داماد به خواستگاری نمیرود. اول، پدر و مادر و بزرگان فامیل، پیشقدم میشوند.
* به آقای کیارستمی نگفتی که این فیلمنامه غلط است؟
ـ بله. اما ایشان فکرشان اینطوری بود.
* پس شما دربارۀ نقش خودت اصلاً نظری ندادی؟
ـ چرا. ایشان گاهی به من اجازه میداد که حرفهایی بزنم.
* یعنی دیالوگهای فیالبداهه میگفتی؟
بله.
* کدام موارد، دیالوگهای فیالبداهۀ شما است؟
ـ مثلاً آنجا که میگویم اینها که مُردند مگر میدانستند؟ من هم گفتم تا زنده هستم تشکیل خانواده بدهم شاید زلزلۀ بعدی آمد و ما هم مردیم.
* این دیالوگ را در فیلم زندگی و دیگر هیچ، گفتی.
ـ بله. ولی در زیر درختان زیتون هم هست.
* یک جایی در زیتون در مورد پولدارها و بیپولها صحبت میکنی. آیا اینها هم از خودت بود؟
ـ بله. گفتم که بهتره که بیپولها با پولدارها ازدواج کنند.
* حاضر هستی به خاطر بازی در فیلم، همه کار بکنی؟
ـ نه به خاطر سینما. بلکه من برای رضایت مردم بازی کردم.
* دیگر فیلم بازی نکردی؟
ـ یک فیلم کوتاه ۲۰ دقیقهای بازی کردم با ابوالفضل اکبریان و مهدی محمدی. اما نفهمیدم چه شد.
* پس اقبالت بلند نبود که بتوانی ادامه بدهی.
ـ من از لحاظ مالی، ضعیف بودم و نمیتوانستم که در خانۀ سینما بنشینم تا کارگردانی بیاید و مرا انتخاب کند.
* خانم طاهره لادانیان همبازی شما در زیر درختان زیتون بود؟ آیا او هم فیلم بازی نکرد؟
ـ نه. ایشان ازدواج کردند و سه بچه دارند.
* در کجا منزل دارید؟
ـ در رستمآبادِ رودبار.
* الآن چرا به تهران آمدید؟
ـ برای درمان ریهام. این روزها اسپری استفاده میکنم. گفتند باید بستری شوید. اما مبلغ پیشپرداخت را نداشتم. حالا دارم برمیگردم.
* مشکل ریۀ شما چیست؟
ـ در یک شرکت کار میکردم که مواد شیمیایی سرطانزا، کمکم ریۀ مرا آلوده کرده است.
* بیمارستان چقدر پول میخواست؟
ـ هشتصد هزار تومان.
* یعنی نداشتید بدهید؟
ـ مردم آنجا، در معاش خانهشان هم ماندهاند.
* چند تا بچه داری؟
ـ سه تا دختر دارم.
* چه کار میخواهی بکنی؟
ـ یک بار از تلویزیون ژاپن آمدند و با من مصاحبه کردند. میگفتند که شما در کشور کوچک ما هشتصد هزارهواخواه داری. بعدش مجلهای برایم فرستادند که مصاحبهام در آن چاپ شده بود. میگفتند اگر نیازی داشتی به ما خبر بده. این روزها در فکرم که با آنها تماس بگیرم.
* آیا آقای کیارستمی از شما دستگیری میکرد؟
ـ گاهی کمک میکرد، کمک مالی و غیره.
* مثلاً چه کمکی؟
ـ بعد از زیر درختان زیتون، ایشان مرا به وزارت ارشاد معرفی کرد و گفت که من توانایی کار هنری دارم. وزیر ارشاد حکم مرا به شهرستان رودبار فرستاد. اما آنها گفتند باید فرمانداری مرا قبول کند. بعد از کشوقوس فراوان، دعوت به کار شدم. اما بعد از بیست روز مرا مرخص کردند و گفتند با شما تماس میگیریم. الآن ۲۱ سال است که قرار است تماس بگیرند.
* آقای کیارستمی را آخرین بار چه وقت ملاقات کردی؟
ـ حدود سه سال پیش در رستمآباد. دو ماه قبل هم من به تهران آمدم و به خانهشان رفتم تا او را ببینم. گفتند که به خارجه رفته است. دیگر فرصت دیدار دست نداد.
* از درگذشت او خیلی ناراحت هستی؟
ـ بله. به هر حال، همۀ ما رفتنی هستیم. همۀ ما باید روزی این راه را برویم.
* خیلی غصه میخوری.
ـ آقای کیارستمی را بیش از حد دوست داشتم و هنوز هم دارم. خدا رحمتشان کند.
* و صحبت پایانی.
ـ باز هم شکر. بچههایشان هستند، احمد آقا و آقا بهمن که امیدوارم جای او را پر کنند. آنها هم مثل پدرشان اهل محبت هستند.
منابع: بانی فیلم/ مشرق